سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۵

ایرانی بودن

می خوام در مورد حس خودم در مورد ایرانی بودن بگم.خب این احساس تعلق خاطر نسبت به یه چیز قراردادی به اسم کشور چیزیه که از بالا به افراد جامعه القاء میشه و بیشتر به خاطر متحد کردن و یکرنگ کردن افراد جامعه ست، به همین خاطره که تو کشورهای مختلف فاکتورهایی که باعث ایجاد این حس شهروندی میشه فرق می کنه و همین طور این فاکتورها تو دوره های زمانیه مختلف هم تو یه جامعه با هم فرق دارن. به عنوان مثال یکی از این فاکتورها تو ایران مذهب هست در صورتی که همچین چیزی تو یه جامعه ای مثل آمریکا اصلا معنی نداره. مدیریت درست این مشخصه ها و این که یه دولت چطور بتونه با اولویت دادن به آنها باعث ایجاد یه حس مشترک در کل افراد جامعه بشه یکی از قابلیت های یه دولت کارآمده. یه نکته ای هم که باید بهش دقت بشه این که مهم بودن این فاکتورها در افراد مختلف جامعه متفاوته، اگه دقت کرده باشید موقع انتخابات تو ایران بیشتر آهنگها و ترانه های قدیمی با مضنون میهن پرستی پخش میشه، خب این نشون میده که دولت میدونه این فاکتور میهن پرستی و افتخار به تاریخ گذشته ایران واسه مردم پررنگ تره واسه همین میخواد از این طریق مشارکت مردم رو بیشتر کنه.با تفاسیر بالا می خوام به این نتیجه برسم که حس ایرانی بودن واسه همه یکسان نیست و هر کسی اون چیزی رو که واسه خودش مهم تره در نظر میگیره.من خودم رو که بخوام بررسی کنم به فاکتورهای زیر می رسم
:1. زبان مشترک با بقیه (واسه من این مهم تره چون احساسات که توی ناخودآگاه قرار دارن با زبان مادری که اون هم تو ناخودآگاه قرار داره بهتر منتقل میشه)
2. دیدگاه های مشترک نسبت به مسایل داشتن (که این یکی در اثر تداوم زندگی کردن تو یک مکان بدست میاد، شاید مذهب رو هم بشه تو این دسته آورد)
3. تاریخ مشترک داشتن (منظورم کلی تر از تاریخ باستان و این چیزاست مثلا یه خاطره مشترک داشتن هم میتونه باشه)
. و ...4
خب با این حساب من که میرم کانادا نمی تونم به این راحتی یه کانادایی بشم دلیلش اینه شاید خیلی از فاکتورهایی که اونجا در اولویت قرار داره رو من ندارم و شاید خیلی طول بکشه که بهشون برسم از یه طرف هم دیگه ایرانیه ایرانی نیستم چون مجبورم واسه اینکه یه شهروند کانادا بشم از یه سری فاکتورهای ایرانی بودنم صرف نظر کنم. فکر کنم این مشکل اکثر کسانیه که مهاجرت می کنن و اینجوری دچار دوگانگیه ملیت میشن.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

با این فاکتور هایی که شمردی به 2 سال نمی کشه که ایرانی بودن هم یادت میره.
ملیت هم آش کشک خاله است با عوض کردن محل زندگی نمی تونی عوضش بکنی. کسانی که سعی می کنند به نحوی ملیت رو انکار کنن غالبا دچار تضاد های شخصیتی می شوند.

ناشناس گفت...

تجربه جالبیه خوندن وبلاگ یه دوست نزدیک که هر روز می دیدمش و نظراتشو می دونستم اما الان که وبلاگشو می خونم می بینم احساساتشو که هیچوقت دربارش صحبت نمی کرد رو اینجا آورده. راستی اون اثر هنری که دریارش صحبت می کردی (پروژه شرکت) الان دست منه واقعآ یه اثر هنریه. مطابق رسوم شرکت اموالت رو هم غارت کردیم تا کسی تو شرکت جای خالیت رو نبینه. روزی که رفتی سکوت غمباری همه جا رو گرفته بود

ناشناس گفت...

پيمان جان.
به نظر من ؛ آدم تنها به چيزهايی می تونه افتخار کنه که خودش کسب کرده باشه و بنابراين مليت و زبان مادری و ... کلا چيزهايی که اجبارا جزو مشخصات اوليه ما شده افتخاری نداره!
مليت و اهل جايی بودن هم تنها به اين دليل می تونه تو شخصيت فرد تايين کننده باشه که هنجارها و فرهنگ شخص رو می سازه. حال اگر شخص مورد نظر اونقدر انعطاف داشته باشه که بتونه هنجارها و فرهنگ کشور دوم رو تو وجود خودش حل کنه نه تنها دچار تضاد شخصيت نشده بلکه می تونه خودش رو دارای مليت او کشور هم بدونه.

ناشناس گفت...

سلام آقا پيمان.وبلاگ جالبی داريد.به نظر من يکی از نکات مثبت کانادا اين است که مليتها و فرهنگهای مختلف به راحتی و با پذیرش بالا در کنار هم زندگی می کنند و مشکلی پيش نمياد.چيزی که گاهی بين ما در کشور خودمان هم اتقاق نمی افتد!!
شاد و موفق باشيد.