سه‌شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۵

زندگی در کانادا

می خوام یه خلاصه ای از این سه ماه زندگی تو کانادا رو بنویسم. می تونم این سه ماه رو به سه دورهُ یک ماهه تقسیم کنم:

ماه اول:
خب تو یک ماه اول من از یه محیط بسته و به شدت کنترل شده و همین طور یکدست شده ایران وارد یه دنیای کاملا متفاوت با آدمهای متفاوت شدم. خیلی چیزها واسه من جالب بود و اولین بار بود می دیدم مثل دیدن آدمهای رنگارنگ در یک جا یا مثلا نوع پوشش مردم یا آزاد بودن مردم، واسه همین یه مدت طول می کشه تا آدم با شرایط اینجا عادت کنه و اوایل همه چیز غیر واقعی جلوه میده و باوره اینکه تو همچین جایی و با این همه تنوع فرهنگی و از همه مهم تر تفاوت فرهنگی نسبت به محیط قبلی باید زندگی کنی، یک کمی سخته. این نوع شوک اولیه موقع ورود به یه محیط جدید رو بهش شوک فرهنگی (Culture Shock) میگن که تو ایران این موضوع رو که بعد از مدت از این شوک فرهنگی در میای و به محیط اطراف عادت می کنی رو بهش میگن از بین رفتن قبح گناه!!!
یه حس جالبی هم که تو اون یک ماه اول داشتم این بود که خودم رو اصلا با آدم های اینجا یکی نمی دیدم، مثلا وقتی تو ایران بودم خودم رو به عنوان یه شهروند ایرانی احساس می کردم که نسبت به رویدادهای اطرافم و همین طور بی عدالتی های محیط اونجا موضع می گرفتم و این حق رو به خودم می دادم نسبت به چیزهایی که مطابق میل من نبود عکس العمل نشون بدم. ولی اینجا تو مونترال و کانادا این حس رو نداشتم و حسی که داشتم بیشتر حس توریست بودن بود.

ماه دوم:
تو ماه دوم کم کم این حس توریست بودن و این شوک فرهنگی کمتر شد و بیشتر به خودم اومدم که باید سریع تر خودم رو با محیط اینجا هماهنگ کنم این بود که کم کم سعی کردم خودم رو با محیط بیشتر درگیر کنم مثلا تنها با اتوبوس و مترو رفتن و تنها خرید کردن. اینم بگم چون من اینجا فامیل دارم و الان هم با اونها زندگی می کنم، تو یک ماه اول همش با فک و فامیل اینور و اونور میرفتم و کمتر هم با مردم اینجا در ارتباط مستقیم بودم.
یه کاری هم انجام دادم تهیه یک کامپیوتر و اینترنت و شروع به نوشتن روزمه بود. در حقیقت به این نتیجه رسیدم که هر چه سریع تر باید کار پیدا کنم. خب بعد از تهیه روزمه و فرستادن به اینور و اونور یه چند جایی هم زنگ زدن و چند تایی هم به مصاحبه رسید که البته کار پیدا نشد دلیلش هم فکر میکنم بیشتر نداشتن سابقه کار تو کانادا و عدم تسلط من به زبان فرانسه بود.

ماه سوم:
تو ماه سوم هم باز درگیر کار پیدا کردن و مصاحبه رفتن بودم ولی با این تفاوت که تجربه ام بیشتر شده بود و استرس کمتری هم داشتم ولی خب مشکلات قبلی واسه کار پیدا کردن کماکان برقرار بود.
تو این ماه به قول معروف کم کم یخ بدنم آب شد و حس بهتری نسبت به محیط اطرافم پیدا کردم. دیگه این حس توریست بودن و اینکه آدم توی یه محیط جدید که میره فکر میکنه که همه میدونن اون یه غریبه ست از بین رفته بود.

الان هم که ماه چهارم شروع شده می خوام یه برنامه ریزی دقیق واسه استفاده از اوقاتم انجام بدم چون تا الان هیچ برنامه خاصی نداشتم و روزها یکی پس از دیگری سپری شد و من تا اومدم به خودم بجنبم سه ماه گذشت. اولین کار تقویت زبان و استفاده کردن توی محیط اطرافه که اگه بتونم این کارو سریع انجام بدم خیلی جلو میفتم. کار دوم هم ادامه کاریابیه که این یکی فکر کنم حالا حالاها ادامه داشته باشه. یک کار دیگه هم که اگه بشه خیلی خوب میشه اینه که تو زمینه هایی که اینجا کار بیشتره خودم رو تقویت کنم و چیزهای جدید تو زمینه کاری یاد بگیرم.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

امیدوارم زودتر کار پیدا کنی و مشغول بشی...

ناشناس گفت...

دوست داشتم بیام یه وب بخونم که ایران نیست
یه هم قبیله با من !!!
این موزیکو گوش دادم از هایده و میدونی چی شنیدم
گفت: کسی انجا رخت عروسی ندوخت !!
عجیبه ، من 18 ساله که آلمان زندگی می کنم و حتی توی سال 3 بار هم به ایران رفتم و هرسال مردم ایرانو بیشتر علاقه مند به عروسی دیدم با رسم های باستانی و از سرخپوست ها هم غلیظ تر !!!
شاید هم عروسی تنها دیسکو است
شاید هم عروسی تنها جایی است که آدم ها شادند و از اونا سوال نمیشه چرا می خندی ؟
پیمان ، جایی که آدم ها از هم می ترسند ، می خواهی پرنده بماند و دانه اش را بخورد ؟؟
من میگم ایران یک مولتی وحشت باید

ناشناس گفت...

ممنون که به من سر زدین . من هم با اجازتون وبلاگ شما رو به لیست وبلاگهام اضافه کردم. خوش باشین

ناشناس گفت...

salam
khoobid?rastesh man gharare sale dige biyam canada
man reshtam computere mikhastam beporsam to zamineye computer che takhasoshaee dashte basham rahat tar kar peyda mikonam
merc
niloo