جمعه، تیر ۰۸، ۱۳۸۶

داستان مهاجرت - نه

بعد از فرستادن مدارک جدید، حدود 1 سال بعد واسه یکی از دوست هایم که 3 ماه بعد از من مدارکش رو فرستاده بود، نامه اومد واسه مصاحبه که اون موقع هم توی ایران برگزار میشد، ولی واسه من هیچ خبری نشد. این دوستم چند بار به من گفت که باید با تلفن یا فکس با این ها در تماس باشی ولی من زیاد جدی نگرفتم، گفتم حتما واسه من هم نامه میاد دیگه. خلاصه اینکه یه 3 ماهی هم از این قضیه گذشت تا اینکه یه روز که من سر کار بودم از خونه با من تماس گرفتن و گفتن یه نامه از سفارت کانادا واست اومده، هیچی دیگه من هم دلشوره و استرس و دستشویی پشت دستشویی تا عصری که باید می رفتم نامه رو می دیدم.

تو نامه نوشته بود که دو ماه پیش مصاحبه داشتی و نیومدی و اگر تا یک ماه دیگه جوابی واسه ما نفرستی که دلیلش چی بوده، پرونده شما کن فیکون تلقی میشه. بیا این هم شانس های بعدی که پشت سر هم از آسمون نازل میشد.
من هم با استرس و عجله یه نامه جور کردم و توضیح دادم که اصلا این نامه مصاحبه دست من نرسیده. بعد از این یه نامه اومد که باید صبر کنی که دوباره واست مصاحبه بذاریم.

توی این مدت من به این نتیجه رسیدم که انتظار کشیدن و زندگی رو متوقف کردن واسه کانادا رفتن کار درستی نیست و باید آدم زندگی عادی خودش رو داشته باشه و در کنارش کارهای مهاجرت رو هم انجام بده تا جواب بیاد. آخه من هر تصمیمی که می خواستم بگیرم همش تو ذهنم این بود که من که دارم میرم حالا نمی خواد انجام بدم.

این بود که بعد از این جریان تصمیم گرفتم خونه بخرم اون هم با وام هایی که جدیدا بانک های خصوصی می دادن، یه فاکتور دیگه ای هم توی این تصمیمم موثر بود این بود که یکی از دوستام سال قبلش خونه خریده بود و اون سال که می خواست بره کانادا خونه اش رو با دو برابر قیمت فروخته بود.

من هم هر چی پول داشتم جمع و جور کردم و با کمک پدر و مادر و در و همسایه و وام از شرکت خودمون و وام از بانک یه خونی فسقلی خریدم. ولی غافل از این که اون کسی که این کار رو کرده بود و سود کرده بود دوست من بود نه من، چون من اگه شانس داشتم اسمم رو می ذاشتن شانس علی. خلاصه چه کار دارید این خونه تا وقتی که من ایران بودم یعنی توی مدت دو سال یه قرون هم روش نرفت، ولی در عوض با اقساطی که باید هر ماه می دادم .... خودتون می تونید حدس بزنید این جاش رو.

بعد از این جریان جا موندن از مصاحبه دیگه یاد گرفته بودم که باید هر دو سه ماه یه بار یه فکس به سفارت کانادا توی سوریه بزنم و بپرسم که وضعیت پرونده در چه حالیه و اونها هم معمولا در عرض دو روز کاری جواب رو با فکس می دادن.

شش ماه هم از این قضایا گذشت که یه نامه دیگه واسه من اومد، این دفعه دیگه نامه با سلام و صلوات و نذر و نیاز هایی که همه اهل فامیل واسه زودتر درست شدن کار من کرده بودن رسید و تاریخ جدید مصاحبه رو که حدود یه ماه و نیم بعد توی تهران بود گفته بودن.

ادامه در قسمت های بعدی ...

پی نوشت:

واسه جشن کبک توی یکی از پارک های نزدیک خونه ما جشن گرفته بودن و چند تا از گروه های کبکی هم واسه اجرای برنامه اومده بودن.

یک شنبه این هفته هم جشن کانادا هست که توی این روز هم از صبح تا شب برنامه هست و انواع و اقسام کنسرت های عمومی و مجانی برگزار میشه.

این چند روز هم فستیوال های تابستونی مونترال شروع شده: فستیوال جاز، فستیوال رقص های فولکلور و ...



این هم یه آهنگ از یه گروهی که واسه جشن کبک ما رفتیم:
Les Trois Accords - Saskatchewan
متن آهنگ

اگه می خواین با لهجه کبکی آشنا بشید این آهنگ یه نمونه خوبیه.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

فرهنگ آمريکايی شبيه يک شرکت سهامی است و فرهنگ ايرانی به تعاونی بيشتر ميماند. در شرکت سهامی دموکراسی حاکم است اما از نوع اقتصادی آن. آنکس که پول بيشتری دارد، سهم بيشتری نيز دارد و حق تصميم گيری بيشتر و همه از اين راضی هستند چون کسی که بيشترين سهم را دارد قطعاْ بيش از بقيه نيز دل در گرو سود و زيان سپرده است. اين است که فرهنگ آمريکايی بد نميداند که بوش و چنی و حامد کرزای و رايس، هاليبرتون و تکزاکو و ... را رها کنند و به حکومت داری بپردازند. اما در ايران فرهنگ تعاونی حاکم است. تا حالا به مفهوم اين ساختار اقتصادی فکر کرده ای؟ در تعاونی هر کس يک رای دارد. مهم نيست چقدر سرمايه داشته باشد! دموکراسی آمريکايی دموکراسی دلارها است. دموکراسی ما دموکراسی راس ها است. اين است که کسی چون احمدی نژاد و کسی چون رفسنجانی هر يک، يک رای دارند و معلوم است کسی که در عمری نتوانسته برای خود خانه ای بزرگتر از ۷۰ متر فراهم کند، نخواهد توانست خانه ملتی را آباد کند! اگر اينجا آمريکا بود کسی مثل رفسنجانی مالکيت بخش عمده ای از رسانه ها را در دست داشت. آن زمان هم حتماْ سانسور بود چنانکه الان در آمريکا نيز به شدت وجود دارد اما لااقل اخبار منافع توليد کنندگان ثروت را دنبال ميکرد نه توزيع کنندگان عادلانه فقر را

!
mehrdad_trevor

Amin گفت...

آخ منم يه خونه كوچولو با بابام شريكي خريده بودم و وقتي فروختيمش ديدم اگه اوراق مشاركت مي خريدم بيشتر سود مي كردم
:))
واقعا شانس در زندگي آدمها نقشي بزرگ داره
:((

ناشناس گفت...

آقا پیمان با اجازت باید بگم اون خونه ای که خریدی الان قیمتش از دو برابرم بیشتر شده

ناشناس گفت...

سلام ..سرانجام با همراهی و کمک چند تن از دوستان ایرانی علاقمند مقیم تورنتو ، اولین و بزرگترین سایت خبری و اطلاع رسانی فارسی برای ایرانیان تورنتو و کانادا با این آدرس افتتاح شد:
http://www.irantoronto.net
در این سایت بیشتر از 450 صفحه مطلب درباره مهاجرت ، تحصیل و اقامت در کانادا باضافه اخبار کانادا تورنتو ایران و جهان وجود داره و هر روز هم آپ می شه.

منتظر دریافت مطالب ، خبر ، خاطره و مقاله های خوب شما هستیم
موفق باشی ..خدا نگهدار