چهارشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۷

مرد ناشنوا

ساعت حدود 11 شب، توی یه کافی شاپ نشستم و دارم به قهوه ام نگاه می کنم، خسته از کار روزانه و غرق در افکار مشوش. هدف اینه که ثانیه ها رو توی این ساعت شب بکشم تا وقت خواب شه و یه روز دیگه. بعضی وقت ها وقت کشی هم خیلی سخته و هر چی به ساعت نگاه می کنی، زمان نمی گذره.

در همین حال و احوال، یه مردی که در حال پخش کردن یه سری کارت ویزیت بین کسانی که اونجا نشسته بودن، نظرم رو جلب کرد. با خودم گفتم: حتما کارت تبلیغاتی ست یا شاید هم تبلیغ یه مذهبی، طرز تفکری...

به من هم رسید و دو تا کارت روی میز من گذاشت. یکی از کارت ها این بود:




اول فکر کردم این هم یه روش تازه واسه گدایی. یه نگاهی به مرد ظاهرا ناشنوا کردم و توی ذهنم به این فکر می کردم که تا حالا چقدر این جا اومده و چقدر این جوری پول در آورده.

بعد به خودم گفتم که ناشنوا بودن یا نبودن این آدم چه تاثیری توی کمک کردن من به اون داره، بعضی وقت ها آدم می خواد احساس درونی خودش رو ارضا کنه، اون فرد هم میشه، وسیله این ارضا درونی آدم. مهم این بود که توی اون لحظه حس خوبی از دیدن اون کارت و اون مرد ناشنوا به من دست وهمین کافی بود که من با کمک به اون مرد احساس انسان دوستانه خودم رو ارضا کنم.

خیلی وقت ها، ما دنبال سوژه ها می گردیم، تا این احساسات خودمون رو تخلیه کنیم و افراد نیازمند، فقیر و محتاج، وسیله های ما می شن.

من هم یه مقدار پول خرد به اون مرد ناشنوا دادم و در عوض یه لبخند و یه تشکر گرفتم و همین طور احساس آرامش از ارضای یکی از احساس های خودم.

بیلی ایدول و Rebel Yell:
دانلود

۷ نظر:

Amin گفت...

ولي كارت قشنگي هست ها؛
اگه گدا بود؛ ولي خيلي مدرن بود
;)

sahar گفت...

سلام .خسته نباشین ممنون از وبلاگ .من نمی دونم شما واقعا در کانادا هستید یا دارید از ایران وبلاگ را هدایت می کنین .امیدوارم که کانادا باشین چون اینجا غیرقابل تحمل شده و وضع واقعا خرابه .ما که پوسیدیم و هنوز در انتظار هستیم .ما اول 2004 فایل کردیم . هنوز خبری نیست .تو رو خدا هر چی اطلاعات دارین در مورد آنجا بگین لا اقل در رویا بتونیم تصور کنیم

Helinus گفت...

are b qhol in dostemoon amin vaqhean modern bood hal kardim,vali behtarin kar vase vaqht koshi khabidane man hamishe toye dorane kasiiiiiiiiiiifeeeee sarbazim k boodam migereftam mikhabidam bezoor ta vaqht begzare.

ناشناس گفت...

سلام پيمان جان
از اينكه وقت ميزاري تا اطلاعات قشنگي به همه بدي از شما ممنونم ، من هم اقدام كردم براي مهاجرت به كانادا ولي خدا ميدونه كي ميتونم از ايران خارج شو قبلا كشورهاي زيادي رو ديدم و مدتي هم تو مالزي مقيم بودم براي تحصيل ولي همونطور كه همه ميگن و من هم شنيدم هيجا فعلا كانادا نمي شه البته تا زماني كه پاي من برسه اونجا نمي دونم همين كانادا رو ميبينم يا يه كشور ديگه رو ! بهر حال بازهم بنويس شايد باور نكني ولي وقتي خودم تو مالزي بودم و وبلاگ مالزي رو آپ مي كردم ميديدم كه خيلي از دوستان تو ايران از اطلاعات كسي كه تو اين كشور داشت زندگي ميكرد چه استفاده هايي بردند و پول و عمرشون رو حداقل بخاطر اطلاعات غلط به باد ندادند ، از شما هم خواهش ميكنم شما هم همين كار و بكنيد و اطلاعات خام و بدون جهت دهي رو به همه و بنده برسونيد ، اميد وارم 4-5 سال ديگه بتونيم همه باهم باز هم كمك كنيم كه تعداد ديگري از مردم با لياقت رو از ايران خارج كنيم.
مرسي

Unknown گفت...

با سلام
من یکبار دیگه از شما خواهش کردم اگه امکان داره و شما وقت دارید در کنار این موضوعات پستها اطلاعات مفیدتری بعنوان مثال کاریابی ، مسکن ، خورد و خوراک ، تحصیل ، و .... وسایتهای مربوط به اونها را در اختیار ما قرار بدید تا ما هم از ایران بتونیم قبل از عزیمت به مونترال خیلی از مسایلمون را پیگیر باشیم و با دید باز بتونیم تصمیم گیری کنیم.
شما یه سری به این آدرس بزنید ببینید این دوست عزیزمون چه اطلاعات کاملی از شهر تورنتو در اختیار هموتنانمون که می خوان به تورنتو مهاجرت کنن فراهم کرده ولی متاسفانه این اتفاق در مورد شهر مونترال نیافتاده و ما امیدواریم که این مشکل بزرگ به همت شما دوست عزیز میسر بشه و ما هموطنان شما بتونیم از این اطلاعات ضروری و مفید استفاده شایسته را بکنیم. با تشکر از شما
اکبر
http://tehrantonian.blogspot.com/

پیمان گفت...

سلام اکبر جان، دوست عزیز:
ممنون از اینکه وقت گذاشتی و کامنت گذاشتی. در مورد این وبلاگ باید بگم که من تا جایی که تونستم سعی کردم مسایل و مشکلات یه مهاجر رو در قالب خاطرات بیان کنم، البته در حدی که واسه خودم پیش اومده و وقتم اجازه داده. ولی این وبلاگ صرفا یه وبلاگ خاطره نویسی است و نه یه وبلاگ خبری در مورد مونترال. شاید کاری که بتونم انجام بدم این باشه که مطالب ایل وبلاگ رو به صورت منظم تری دسته بندی کنم که جستجوی یه موضوع راحت تر باشه.

a گفت...

من هم به یکی از اینا کمک کردم بعدش دیدم هر هفته یکی دو بار میاد برای دادن این کارتها! ظاهرا حرفه ای بود